خودم بودم که گم شدم

فصل جدید زندگی من :)

خودم بودم که گم شدم

فصل جدید زندگی من :)

همه فکرهای ور هم شور

-من در شهری اقامت دارم که تو ارزویش را داری و من با تنفر به همه خیابان هایش نگاه میکنم که هنوز انها را دوست داری .....


پ.ن-دوستای نازنینی دارم دوستی که وقتی ارزو میکرد کنارم باشه گفتم خدا نکنه فهمید که بهم خوش نمیگذره!


-تصمیم گرفتن برا ادمی خوبی شدن به چیزی احتیاج نداره ! به تصمیم ت نیاز داشته!

  

از همه وقت هایم خوشحالم وقتی که به خواهرم نزدیکترم!

-میترسم که جان بگیری در من!

وقتی عاقلانه تصمیم میگیری کمی هم به احساساتت توجه کن!

نه که بری توی مغازه سیم کارت فروشی و شر شر اشک بریزی!


امروز دوبار کارخونه کاشی ساناز دیدم!